راز تولد - قسمت اول
راهنما
برنامه ریز و مشاور مالی خانواده
"طرفهاي غروب بود و مردي با اتومبيلش از آبادي مي گذشت اما اتومبيلش دچار نقص فني شد و مجبور شد آن شب را در آن روستا اتراق کند. مي دانيد که مردم اين سرزمين از قديم مهمان نوازند. کدخداي ده او را به خانه اش مي بَرد و مردم آبادي به بهانه شب نشيني به خانه کدخدا مي آمدند. در اين بين يکي از روستاييان به بقيه گفت: نگاه کنيد اين مرد بهادر نيست، ديگري گفت: آره، چشمهاي ورقلمبيده اش را نگاه کنيد آره خودش است و بعد کم کم بقيه هم به اين يقين رسيدند که آن مرد کسي نيست جز بهادرخان. کسي که 20 سال قبل به آنها خيلي ظلم کرده بود و ياد تلخ آن روزگار در اذهان مردم باقي مانده بود.
همهمه اي شد، آن مرد هر چه مي گفت من بهادر نيستم کسي باور نمي کرد. کدخدا که مرد با تجربه و دنيا ديده اي بود متوجه شد که مردم اشتباه مي کنند اما به روي خودش نياورد و همه را بدرقه کرد تا مرد کمتر اذيت شود. وقتي همه رفتند رو به آن مرد کرد و گفت: ببين مي دانم که تو راست مي گويي اما مي خواهم حالا که دست سرنوشت تو را به اين آبادي کشانده يک لطفي در حق اين مردم بکني. مرد کنجکاو شد که کدخدا منظورش چيست؟
کدخدا گفت: ببين هنوز بعد از 20 سال ذهن اين مردم به خاطر ظلم زياد بهادر مشوش مانده، 20 سال است که اين فشار ذهني را تحمل مي کنند و تو مي تواني با معرفي خودت بنام بهادر و عذرخواهي و دلجويي کردن از اين مردم به خاطر ظلمي که به آنها روا شده، ذهنشان را پاک کني.
آن مرد هم آن کار را انجام داد."
 
داستان ديگري بگويم. سالها قبل تلويزيون تله تئاتري را پخش کرد که خلاصه آن چنين است:
"در يکي از ممالک آمريکاي جنوبي، رئيس جمهور و وزير کشور ترور مي شوند. بلافاصله معاون رئيس جمهور و ساير وزرا تشکيل جلسه فوق العادي اي مي دهند تا يک نفر را بعنوان رئيس جمهور انتخاب کنند. وضعيت کشور فوق العادي حساس و بحراني بود و آنها مي دانستند بايد هر چه سريعتر کنترل اوضاع را در دست بگيرند. در جلسه بحث و گفتگو شروع شد که چه کسي رئيس جمهور شود. بعضي به خود معاون پيشنهاد مي دادند، تا اينکه خود معاون که آدم کارکشته اي بود به سخن درآمد و گفت: آقايان، از لطفي که به من داريد متشکرم، البته اين را هم مي دانم که شما هم چندان بي رغبت نيستيد، ولي اين را هم بدانيد در اين اوضاع حساس هر کسي رئيس جمهور شود امکان دارد مانند رئيس جمهور فقيد ترور شود، پس بايد کسي را انتخاب کنيم که راحت تحت کنترل باشد تا اين دوره بحراني طي شود و بعد از سه ماه انتخابات را راه بياندازيم. من يک نفر را انتخاب کرده ام و او معاون معاون وزير کشور است. همهمه اي شد که اين معاون معاون وزير کيست تا اينکه معاون رئيس جمهور دستور داد تا آن مرد وارد تالار شود. ظاهر مرد اينطور نشان مي داد که آدمي است حتي نرم تر از موم و حضار با يک حالت تمسخر به او نظر مي انداختند.
بالاخره ديه گو وارد کاخ رياست جمهوري شد. هيچکس تصور نمي کرد که اين مرد بتواند ظرف کمتر از 2 ماه همه چيز را دگرگون کند، کارمندان کاخ شيفته اش شده بودند و مردم در يک رفراندوم خودسرانه، رأي 70 درصدي به او داده بودند. کشور بدهي بزرگي به آمريکا داشت و شديداً تحت فشار بود و او براي پرداخت بدهي، رؤساي جمهور قبلي را که اموال ملت را چپاول کرده بودند وادار کرد تا پرداخت کل بدهي کشور را تقبل کنند."
و .....
 

از اين دو داستان مي خواهم نتيجه اي بگيرم، شما چه فکر مي کنيد که من چه نتيجه اي مي خواهم بگيرم؟ پس صبر کنيد تا قسمت دوم راز تولد.

لطفاً نظرات خود را اعلام نماييد. متشکرم.


نظرات شما عزیزان:

کیوان پوردلشاد
ساعت22:16---15 ارديبهشت 1391
سلام آقای تورانی

فکر میکنم در هر دو داستان، تبدیل تهدید به فرصت و تاثیر بر موقعیت نه تاثیر پذیری از موقعیت به وضوح مشخص است
پاسخ: سلام جناب آقاي پوردلشاد نظر شما هم مي تواند صحيح باشد البته من منظورم را در قسمت دوم نوشته ام.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط محمد
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 65
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 341
بازدید کل : 36887
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 84
تعداد آنلاین : 1

free counters
این سایت را حمایت می کنم